نویسه جدید وبلاگ

تنها یی ام را می برم با خود تا در خیابان ها بچرخانم

از من تو را می خواهد و از تو تنها برایش شعر می خوانم

حتی نمی دانم نشانت را تا لا اقل از دور می دیدت

حتی نمی دانم چرا رفتی تا ذره ای او را بفهمانم

برگرد و برگردان به من - لطفا - شیرینی مخصوص شعرم را

برگرد و برگردان ورق ها را، در نی نی چشمت برقصانم

تقویم روی میز می داند هر سیصد و شصت ... تا همین برگه

هی برف می بارد به جای تو، هی بی تو کش دارد زمستانم

تنهایی ام را می برم هر روز ... با خود پسش می اورم دلتنگ

او را چه مدت تاچه تاریخی باید به دور خود بچرخانم

پا بر زمین می کوبد و دارد حال مرا بد جور می گیرد

یعنی تو هم حالا همین جوری ؟! یعنی تو هم تنها ... ؟! نمی دانم .


زنبق سلیمان نژاد






نظرات:

«» می‌گوید:
«»



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی