غلامرضا طریقی(به جهنم)
پشتم از بار غمت خم گشت بارم را بگیراز فشار زنذگی مردم،فشارم را بگیر
این چنین آسوده در کنج دلم ساکن نمان
مثل می در من بچرخ و اختیارم را بگیر
نام خود را صاف بر پیشانی من حک کن و
کارتهای تا ابد بی اعتبارم را بگیر
مثل قالی سال های سال پامالم بکن
گاهی امابا سر انگشتت غبارم را بگیر
آرزود خنده ات را داشتم ،ممکن نشد
پس بگیر این آرزوی خنده دارم را... بگیر
محسن ناصحی
<div style="text-align: center; color: #000066;"><font size="2">وقتی از کوچه نا امید شدند آتش و در به کارشان آمد</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> هرچه سیلی افاقه ای ننمود هیزم تر به کارشان آمد</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> ریسمان هست دست حیدر هست ، این وسط آن غلاف کارش چیست</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> احتیاجی نبود اوّل کار &nbsp;، دست آخر به کارشان آمد</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> هرچه در چنته شقاوت بود یک به یک پشت خانه رو کردند</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> بدتر از ضربه لگدها میخ ، صدبرابر به کارشان آمد</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> مرتضی – کوه استقامت و صبر – هیچ طوری ز پا نمی افتاد</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> به در بسته خورده بودند و داغ همسر به کارشان آمد</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> تیغشان در غلافشان خشکید گرچه آنجا سر تو را نزدند</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> سالها بعد در ته گودال تیغ و خنجر به کارشان آمد</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> چونکه دیدند سینه ما را جز به این شعله ها نمی سوزند</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> خیمه های غروب عاشورا شعله ورتر به کارشان آمد</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> شهر بعد از تو جور دیگر شد کوچه های مدینه شد کوفه</font><br><font size="2"> </font><br><font size="2"> آنچه اوّل سر تو آوردند بار دیگر به کارشان آمد<br><br><br><br>***********<br><br><br></font><div> <h3>مقتل شروع شد....</h3> </div> <p>&nbsp;السلام علیک یا اباعبدالله </p> <p>&nbsp;**</p> <p dir="rtl"><font size="3">اینبار بی مقدمه از سر شروع کرد<br>این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد<br>مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را<br>از جای بوسه های پیمبر شروع کرد<br>از تل دوید مرثیه قتلگاه را<br>از لابلای نیزه و خنجر شروع کرد<br>از خط به خط مقتل گودال رد شد و<br>با گریه از اسیری خواهر شروع کرد<br>اینجا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست!<br>طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد<br>بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد<br>از روضه ربودن معجر شروع کرد<br>برگشت ، روضه را به تمامی دشت برد<br>از اربن اربنِ تن اکبر شروع کرد<br>لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد<br>از التهاب مشک برادر شروع کرد<br>هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد<br>از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد<br>تیر از گلوی کودک من در بیاورید!<br>هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد<br>غش کردروضه خوان نفسش درشماره رفت<br>مدّاحی از کناره منبر شروع کرد:<br>ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین!<br>دم را برای روضه مادر شروع کرد<br>یک کوچه&nbsp;وا کنید که زهرا رسیده است<br>مداح بی مقدمه از&nbsp; در شروع کرد<br>- هیزم می آورند حرم را خبر کنید-<br>این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد<br>این شعر هم که قافیه هایش تمام شد<br>شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد<br><br></font></p> <p dir="rtl"><font size="3">&nbsp;********>>یا ایها العزیز...
برگرد ای توسل شب زنده دارهاپایان بده به گریه ی چشم انتظارها
از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو
حاجت روا شوند هزاران هزارها
یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها
از درد بی حساب فقط داد میزنم
آیا نمیرسند به تو این هوارها
ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها
باید برای دیدن تو "مهزیار" شد
یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها
دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم
بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها
یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود
اما مسیر تو به من افتاد بارها
شب ها بدون آمدنت صبح می شوند
برگرد ای توسل شب زنده دارها
این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند
یا ایها العزیز تمام ندارها
***علی اکبر لطیفیان***