نویسه جدید وبلاگ

چوپان باید چه زود باور باشد

با این همه گرگ اگر برادر باشد

باید که پلنگ کاه و سگ جو بخورد

وقتی که رییس مزرعه خر باشد


بد جور به هم ریخته و ترسیده

مادر که دوباره خواب شومی دیده

از بهت و سکوت پدرم می ترسم

ما  گاو  نداریم  ولی  زاییده


می گریم و چشم هایم از ابر پر است

کافی است که دیگر دلم از صبر پر است

ای چشم غزال کم بیا نزدیکم

پاهای من از دویدن ببر پر است


انگار همیشه جای یک تن خالی ست

این بار کسی نیست نه! اصلن خالی ست

یک نیمکت نشسته دارم در خود

جای دونفر همیشه در من خالی ست


در زد کسی انگار که مهمان داریم

در سفره گرسنگی فراوان داریم

امروز پدر ابر زیادی آورد

مانند همیشه شام باران داریم


من با تو چقدر ساده رفتم بر باد

تو نام مرا چه زود بردی از یاد

من حبۀ قند کوچکی بودم که

از دست تو در پیالۀ چای افتاد


مانند همیشه چشم هایم به در است

بر سفره ی ما جگر نه خون جگر است

ته مانده ی سفره ی شما را آورد

آری  پدرم  مورچه ی  کار گر  است



طفلک پسرم باز مجابش کردم

بی شام  به زور قصه خوابش کردم

ناگاه کبوتری به خوابش  آمد

ناچار گرفتم و کبابش کردم



هر روز از این مسیر بر می گردم

از  رفتن  ناگزیر  بر  می  گردم

تو شام بخور بخواب تنهایی جان!

من مثل همیشه دیر بر می گردم



همه ی رباعی ها از شاعر عزیز جناب جلیل صفر بیگی







نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی