وصلت

« خلقت ما از ازل یک خلقت ناجور بود / من که خود راضی به این خلقت نبودم، زور بود »

میرزاده عشقی



وصلت ما از ازل یک وصله نا جور بود
من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود
درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بس که بودم سر به زیر و در غذا کافور بود
رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو و این دستور بود
چند باری خواستگاری رفته بودم بد نبود
میوه می خوردیم و کلا  سور و ساتم جور بود
این یکی گیسو کمند و آن یکی بینی بلند
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود
سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود
خانواده گر چه یک اصل مهم در زندگیست
انتخاب اولم باباش مرده شور بود
کیس خوبی بود شخصا ، صورتا ، فهما  فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود
با خودم گفتم که کی داده ، گرفته بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مامور بود
این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کله با کرم وافور بود
زن اخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود

عباس احمدی




نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی