نبودت یعنی...
نبودت ابتدای هرچه ویرانیست در من
شروع شوم شبهای زمستانیست در من
نبودت پرسه در پس کوچه های بی قراریست
عبور از التهاب این جهنم های جاریست
عبور از تنگنای حفره های اضطرابست
...نشستن در مسیر سیل خورشیدی مذابست
"نبودت یعنی از هر سو هجوم دار و دیوار"
و یا فریاد بی پژواک مردی زیر آوار
و یا در اوج وحشت پنجه بر خاکی کشیدن
جهنم را به هر جا بگذری در پیش دیدن
و اینک سهم من از دوریت اینست آری
که هر شب دست عفریت جنونم می سپاری
که هر شب بر سرم آوار تنهایی بریزد
به غیر از هرم آتش از درونم برنخیزد
که هرشب نعش خود را تا سحر بر دوش گیرم
بچرخم آنقدر کز فرط بی تابی بمیرم
"من اینجا خردو خونین و خرابم کاش بودی"
چنان ماهی که دور از تنگ آبم کاش بودی
چه شد یکباره از هم بینهایت دور گشتیم
تو یا من ای غزال دشت من! مغرور گشتیم
به غیر از بی پناهی کی پناهم میشود باز
چه دستی بی تو اینجا تکیه گاهم میشود باز
میان عابران تنهاتر از من هیچکس نیست
کسی اینجا به فکر این غریب در قفس نیست
دلم امشب برای خنده هایت تنگ تنگ است
فقط در دستهای گرم تو مردن قشنگ است
کسی غیر از تو آرامم نخواهد کرد امشب
چگونه سر کنم با این هوای سرد امشب
خودم دانم، چه میدانی چه با من کرد دوری؟
مپرس از من،خودت ازدست این دوری چه جوری؟
و بی من گریه ات را پیش کی سر میدهی باز؟
دلت را در هوای چشم کی پر میدهی باز؟
فقط وقتی خبر از حال و روزم داری ای دوست!
که یک لحظه خودت را جای من بگذاری ای دوست!
شروع شوم شبهای زمستانیست در من
نبودت پرسه در پس کوچه های بی قراریست
عبور از التهاب این جهنم های جاریست
عبور از تنگنای حفره های اضطرابست
...نشستن در مسیر سیل خورشیدی مذابست
"نبودت یعنی از هر سو هجوم دار و دیوار"
و یا فریاد بی پژواک مردی زیر آوار
و یا در اوج وحشت پنجه بر خاکی کشیدن
جهنم را به هر جا بگذری در پیش دیدن
و اینک سهم من از دوریت اینست آری
که هر شب دست عفریت جنونم می سپاری
که هر شب بر سرم آوار تنهایی بریزد
به غیر از هرم آتش از درونم برنخیزد
که هرشب نعش خود را تا سحر بر دوش گیرم
بچرخم آنقدر کز فرط بی تابی بمیرم
"من اینجا خردو خونین و خرابم کاش بودی"
چنان ماهی که دور از تنگ آبم کاش بودی
چه شد یکباره از هم بینهایت دور گشتیم
تو یا من ای غزال دشت من! مغرور گشتیم
به غیر از بی پناهی کی پناهم میشود باز
چه دستی بی تو اینجا تکیه گاهم میشود باز
میان عابران تنهاتر از من هیچکس نیست
کسی اینجا به فکر این غریب در قفس نیست
دلم امشب برای خنده هایت تنگ تنگ است
فقط در دستهای گرم تو مردن قشنگ است
کسی غیر از تو آرامم نخواهد کرد امشب
چگونه سر کنم با این هوای سرد امشب
خودم دانم، چه میدانی چه با من کرد دوری؟
مپرس از من،خودت ازدست این دوری چه جوری؟
و بی من گریه ات را پیش کی سر میدهی باز؟
دلت را در هوای چشم کی پر میدهی باز؟
فقط وقتی خبر از حال و روزم داری ای دوست!
که یک لحظه خودت را جای من بگذاری ای دوست!