مرثیه
دود بود و دود بود و دودبود
گل ميان آتش نمرود بود
شعله مي پيچيد برگرد بهار
خون دل مي خورد تيغ ذوالفقار
يك طرف گلبرگ اما بي سپر
يك طرف ديوار بود و ميخ در
ميخ ياد صحبت جبريل بود
شاهد هر رخصت جبريل بود
قلب آهن را محبت نرم كرد
ميخ از چشمان زينب شرم كرد
شعله تا از داغ غربت سرخ شد
ميخ كم كم از خجالت سرخ شد
گفت با در رحم كن سويش مرو
غنچه دارد سوي پهلويش مرو
حمله طوفان سوي دود شمع كرد
هرچه قوت داشت دشمن جمع كرد
روز رنگ تيره ي شب را گرفت
مجتبي چشمان زينب را گرفت
پاي ليلي چشم مجنون مي گريست
ميخ بر سر مي زد و خون مي گريست
جوي خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود و دود بود و دود بود