طنز

روباه و زاغ

شاعر : مهدی تمیزی

روبهی در راه سختی می‌گذشت
ناگهان از فرطِ پیری درگذشت

زاغکی هم با پنیرش بر درخت
گفت: لعنت بر دکانِ حال و بخت

بارِ اول، او پنیرم را ربود
خر تر از من گو در این عالم نبود

آخر ای زاغک چرا منتر شدی
با تملق‌های ساده، خر شدی

در همین هنگام روباهی دگر
گفت: جانم ای مسما، ای جگر

ای سیه چشم و سیه ابرو، سلام
ای سیه خال و سیه گیسو، سلام

ای لب و منقارِ تو، قند و نبات
بر منِ مسکین، لبالب کن زکات

گونه‌هایت از حیا گل کرده است
دست و پای بنده را شل کرده است

ای به قربان کت و کول و کمر
دیده‌ام هر شب تو را من در قمر

لیک دستم کوته و رویت سراب
هی پر و خالی شود چشمم ز آب

زاغک ساده به خود گفتا چنین:
روبهِ اول نگفتا این چنین

خاک بر گورِ تو زاغِ بی کلاس
جمله‌ای گو تا نگردی آس و پاس

زاغک و آن قیل و قال و قارقار
می‌شود تکرار در این روزگار



عباس احمدی


نه این که فکر کنی مایه احتیاج نداشت
که دختر از اول قصد ازدواج نداشت

یکی نبود بگوید عزیز پاسخ نه
نیاز به زدن کفش بر ملاج نداشت

دل صنوبری ام را چو بید می لرزاند
همان که خانه شان جز درخت کاج نداشت

نبود خانه مرا، لیک بود ماشینی
بدک نبود فقط دنده و کلاج نداشت!

تفاوت من و اصحاب فیل در این است
که کرّه فیل من از ابتداش عاج نداشت

تو خواستی ملوان زبل شوم، نشدم
برای این که غذا طعم اسفناج نداشت

به جای درس اگر سمت پول می رفتم
عزب نمانده و اعضام اعوجاج نداشت

نشد که رشته ی بهتر بخوانم آخه ننه م
توان خرج قلم چی و تست گاج نداشت!

به بنده مرهم فاسد فروختند، افسوس...
بگو که زخم دل من چرا علاج نداشت!



دو کاج

  در کنار حریم یک اتوبان

توی تهران دو کاج روئیدند

مردم البته از گرفتاری

کاج‌ها را به کُل نمی‌دیدند

 

روزی از روزهای پاییزی

حکم تعریض آمد از بالا

راه افتاد شخص پیمانکار

شب که بودند خلق در لالا!

 

یکی از کاج‌ها به ایشان گفت:

لطف خود را به بنده شامل کن

چند تا سَرو آنطرف تر هست

ما دو را جون مادرت ول کن!

 

گفت با طعنه مجری پرو‍ژه

کاج بی ریشه از تو بیزارم

از منابعْ طبیعی استان

بنده شخصا" مجوزم دارم

 

سرو چون این شنید گفت: این کاج

 به سبیل باباش خندیده‌ست

بنده فامیل حاجی‌ام، ضمنا"

ریشه هایم پر از مونوکسید است!

 

مجری طرح دید اینطوری

کار تعریض جاده ممکن نیست

گشت عازم مهندس ناظر

تا ببیند که عیب کار از چیست

 

شهریاران شبانه با سرعت

راه تکرار بر خطر بستند

سرو و کاج و چنار را یکجا

با لودِر تکه تکه بشکستند



خوشا به حالت ای بچه تهرون

که شاد و خرم هستی تو شمرون

در روستا نیست جز خشکسالی

خوشا به حالت که اهل حالی!

در روستا نیست جز بوی پِشگل

خوشا به حالت ای بچه خوشگل

در روستا نیست شیلا و ژیلا

خوشا به حالت که داری ویلا

در روستا نیست آثاری از نفت

بی اطلاعیم پولش کجا رفت؟

بیکاری اینجا بیداد کرده

شهر شما را آباد کرده

از ما به تولید از تو به اسراف

وضع شما توپ، ما را دهان صاف!

خوشا به حالت یک حرف زور است

این از عدالت خیلی به دور است

ما نان نخوردیم از سفره دین

خیری ندیدیم از آن و از این



من یار مهربانم، اما کمی گرانم

چون جنس باد کرده در دست ناشرانم

درکل به قول ایشان کم سود و پر زیانم

من گرچه اهل ایران این ملک شاعرانم

زیر هزار نسخه باشد شمارگانم

مانند حال زائو در وقت زایمانم

یا لنگ فیلم و زینکم یا گیر این و آنم

گیرم اگر مجوز من یار پند دانم

از این ممیزی ها سرویس شد دهانم!

اغراق اگر نباشد صفر است راندمانم

یک روز رفتم ارشاد با این قد کمانم

 گفتم بده مجوز ای راحت روانم

گفتا تو را برادر یک سال می دوانم

در تو عقایدم را با زور می چپانم

گفتم نمی توانی گفتا که می توانم

گفتم کنم شکایت گفتا که بر فلان....

از حرفهای او سوخت تا مغز استخوانم

من یک کتاب خوبم عشق است ترجمانم

نه  عامل خلافم نی در پی مکانم!

محبوب اهل فکرم منفور طالبانم

من خواستار مشتی آزادی بیانم

خواننده گر کوزت شد من ژان وال ژآنم!

من وارث پاپیروس از مصر باستانم

هم خبره در سیاست هم اقتصاد دانم

بسیار حرف دارم با آنکه بی زبانم

شاگرد فابریکِ جبار باغچه بانم

درد دلم شنیدی؟ ای خر! بخر بخوانم

از بسکه شعر گفتم کف کرد این دهانم...

حسن ختام بیتی است کآمد نوک زبانم

از خطه بیابان  گفته سعید جانم:

" من شاعری جوانم منهای گیسوانم"!



روی قبرم بنویسید مسافر بوده است

بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است      " مصطفی جوادی"

 

سنگ قبر

روی قبرم ننویسید خل و چِل بوده است

بنویسید که یک عارف کامل بوده است

همه شب تا به سحر - گرچه ریا خواهد شد-

گرم ادعیّه و اذکار و نوافل بوده است

چه دروغی؟ بله؟ کنتور که نمی اندازد

فلذا ذکر نمایید که خوشگل بوده است

ننویسید شپِش ساکن جیبش بوده

بنویسید پر از پول و تراول بوده است

ننویسید که تا رشت نرفته بلکه

دائما" آنتالیا توی سواحل بوده است

ننویسید نرفته است به عمرش کافه

شام شاهانه او نون و فلافل بوده است

ننویسید گرفتاری و بدبختی هاش

سوژه روضه ارباب مقاتل بوده است

صفت شاعر اگر دلخوشی و بیکاری است

بنویسید که او عاطل و باطل بوده است

خود به شغل من اگر گیر زیادی دادند

بنویسید که در میکده شاغل بوده است

قلمش را به دو تا سکه نداده اما

با سه تا سکه به این  مسأله مایل بوده است!

طنز او دست کم از ایرج زاکانی! نیست

غزلش تازه تر از سعدیِ بیدل! بوده است

گاهگاهی سخن از رنج خلایق گفته

و در اینجا سخنش زهر هلاهل بوده است

(آنکه باید بخورد، می خورَد و این بدبخت

بیخودی قاطی این جور مسائل بوده است)

عشق اگر نوعی از اچ آی ویِ گاوی باشد

بنویسید جنون داشته، ناقل بوده است

در جهانی که بوَد حجم ریا پانصد گیگ

دل این نفله به پهنای دو پیکسِل بوده است

.... چند تُن شعر از او مانده، رفیقان بخرید

قفسش برده به باغی و دلش شاد کنید!!!




قدر اهل درد، صاحب درد می داند که چیست

مرد صاحب درد، درد مرد می داند که چیست      وحشی بافقی

اهل حال

حال اهلِ حال، صاحب مال می داند که چیست         

مرد صاحب مال، عشق و حال می داند که چیست

آنکه یک چندی در ایران کرده باشد زندگی

 حیف و میلِ مال بیت المال می داند که چیست

آنکه بر همسایگان بخشیده باشد نفتِ مفت

رمز دیپلوماسی فعال! می داند که چیست

فکر کردی آن زمین خواری که پشتش محکم است

حرمت اوقاف یا انفال می‌داند که چیست؟

"شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام"

بار عشق و مفلسی حمّال می داند که چیست!

"سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت کوش"

کار آسان را فقط دلال می‌داند که چیست

در پی درس و هنر رفتن تهش بیچارگی است

زندگی بازیکن فوتبال می داند که چیست

آن پزشکی که بگیرد زیرمیزی از کجا

حال آن اورژانسی بد حال می داند که چیست؟

فرد مستضعف بدان از چند نقطه، چند عضو

سوز حقی را که شد پامال می‌داند که چیست

نکته ای را که در این اشعار باشد مستتر

یک جوان انتِلکتوآل می داند که چیست

ور نه اینها را که ما عریان و روشن گفته ایم

هر کسی حتی خر دجّال می‌داند که چیست

قدر زر زرگر شناسد قدر شعر بنده را

شاطر و کلّه پز و بقال می‌داند که چیست

ارتباط بین این ابیات پیچاپیچ را

 غالباً تنها "شکرتیغال"1 می‌داند که چیست     

1. شکر تیغال اسم گیاهی دارویی و از آن مهم تر! تخلص شاعر است.




شنیدستم که استادی کهنسال

جوان دانشجویی را کرد دنبال

از آن سان دختران بد حجابی

که آدم را کند گمره حسابی

به فکر افتاد بنماید صوابی

کره برگیرد از آب گلابی

بر او باب هدایت برگشاید

به سبک خویش ارشادش نماید

به گیر انداخت وی را در کناری

به دام انداختش پشت چناری:

"سلام ای دختر باهوش و دانا

به چشم خواهری بسیار زیبا

نه اهل بخیه ام بنده نه هیزم

حجابت را رعایت کن عزیزم

به واقع حیف این زیبا رخت نیست؟

از جنبه به تو من می دهم بیست

چرا با این جوانان می پری تو؟

نیایی پیش من خیلی خری تو!

عزیزم نیستند این بچه ها مال

که دود از کنده برخیزد به هر حال

تو را تا بنده دیدم حال کردم

سپس تا این مکان دنبال کردم

زن و فرزند را از یاد بردم

به عمر قبلی ام افسوس خوردم

بیا محرم شویم آری، قَبِلتُ؟

نمایم صیغه ای جاری، قَبِلتُ؟

چودختر دید حرف عشق و بخت است

بفهمید اینکه کرم از این درخت است

بدو گفتا پلنگی یا که شیری

نمی خواهی شما گازم بگیری؟

برو ای عاشق پر روی ناشی

خری گم کرده ام شاید تو باشی!

تواستادی ولی بی پول هستی

نداری ثروت و مجهول هستی

ندارد کار تو آینده، دارد؟

تقاضایت عزیزم خنده دارد

درست است اینکه ایمانت ضعیف است

ولی شاگردتان ذاتش عفیف است

تو باید بر جوانان باشی الگو

برو از پیش چشمم می دهی بو!

بزد بر کله او لنگه کفشی

کشید از عمق جان جیغ بنفشی

به واقع ضرب شست او خفن بود

نبود او دختر، آری شیرزن بود

به خاک افتاد استاد نظر باز

و دختر شادوخندان کرد پرواز!

چه خوش گفته است عمران صلاحی

-که بارد نور بر قبرش الهی-:

"بلی شیر است و خیلی دیر زاید

ولی وقتی بزاید شیر زاید"



وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود
من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود!
درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بسکه بودم سر بزیر و در غذا کافور بود!
رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو وَ این دستور بود!
چندباری خواستگاری رفته بودم بد نبود
میوه می خوردیم و کلا ، سور و ساتم جور بود!
این یکی گیسو کمند و وان یکی بینی بلند!
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود
سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود!
خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است
انتخاب اولم باباش مرده شور بود!
کیس خوبی بود شخصاً، صورتاً، فهماً، فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود!
با خودم گفتم که کی داده…گرفته، بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مأمور بود!
این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کلّه با کَرم کیفور بود…!
زن اَخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود






نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی